بشر بن سلیمان نقل میکند روزی امام هادی ع مرا خواست و فرمود راز بزرگی را با تو در میان میگذارم و نامه ای به من داد که امام هادی با خط رومی آن را نوشته بود.
پرسیدم معنی این نامه چیست؟ عباراتی لطیف با خط بسیار زیبای رومی امام در آن نوشته بود.
نامه را به من داد با مبلغی پول و گفت این را با کسی در میان نگذار و سریع حرکت کن به سوی بغداد ، در فلان روز در معبر فرات قایقهایی خواهند آمد که اسرایی که از نبرد امپراطوری روم آوردند در آنجا پیاده می کنند ، خود را به جمع اسراء برسان و در جمع زنان و دخترانی که به اسارت درآمدند دنبال کسی بگرد با این خصوصیات که لباس حریر بر تن اوست و اخلاقش انبیایی و توام با کرامت است ، نمی گذارد به او دست بزنند ، نمی گذارد به او نگاه کنند و فاصله می گیرد ، بسیار عفت و حیا دارد.
او را پیدا کن و نامه مرا به او بده ، او میداند که منتظر چه کسی و چه چیزی باشد ، او اخلاق ما ، فرهنگ ما را از عبارات نامه خواهد شناخت.
امام فرمود پس از تحویل نامه اختیار با اوست ، هر تصمیمی گرفت اطاعت کن.
بشر بن سلیمان می گوید ، رفتم و دختر را پیدا کردم و نامه را به او رساندم ، به محض دیدن نامه چشمانش پر از اشک شد ، گریست ، نامه را بوسید و بوئید .
به من گفت مرا به هر قیمتی شده با خود ببر و سوگند خورد اگر مرا به کس دیگری بفروشند یا بدهند زنده نخواهندم یافت .
با اصرار ، ایشان با من آمد و در راه نامه را میبوسید و گریه میکرد .
گفتم شما که نویسنده نامه را نمی شناسید چرا اینگونه ...
او گفت ، من ملیکا هستم از نوادگان قیصر روم و نسب مادری من به حضرت شمعون از حواریون حضرت مسیح میرسد . شبی در خواب دیدم مسیح ، شمعون و حواریون وارد اتاق من شدند ، مانند میزبان پس از مدتی در باز شد پیامبر اسلام وارد شد و مرا از مسیح برای پسر خودش خواستگاری کرد و مسیح پاسخ مساعد داد و در خوابم این ازدواج صورت گرفت و من ترسیدم خوابم را برای پدرم و خانواده ام که از برجستگان امپراطوری روم بودند بازگو کنم. از همان روز حالتی عاطفی به مسلمانان در من ایجاد شد.
شبی دیگر خواب دیدم ، فاطمه و مریم را که از ازدواجم با من صحبت کردند و چند بار خواب کسی را دیدم که میدانستم با او ازدواج خواهم کرد. او را ندیده میشناسم ، من این خط و این نامه را میشناسم .
در خوابی ابو محمد ( پدر گرامی حضرت مهدی ) را دیدم که از من خواست در جنگی که بزودی میان مسلمانان و روم اتفاق خواهد افتاد به جبهه بیا حتی مخفیانه ، من به آن جبهه آمدم و در آن نبرد ما از مسلمانان شکست خوردیم و من اسیر شدم و منتظر تو بودم تا از سوی ابومحمد دست خطی برایم بیاوری.
نام من ملیکا است ولی من خود را نرگس معرفی کردم ( ملیکا نام اشراف بود ).
اولین ملاقات امام حسن عسگری با ملیکا
امام می فرمایند ، اختیار با شماست چه می خواهید؟
ملیکا جواب می دهد ، شرافت ابدی را .
امام می فرماید ، می دانی فرزند تو شرق و غرب جهان را خواهد گرفت و جهان را از عدالت خواهد آکند .
ملیکا ، پدرش کیست؟
امام ، همان کسی که پیامبر خدا تو را از عیسی بن مریم برای او خواستگاری کرد ، او را میشناسی؟
جواب می دهد ، آری او را شبهای بسیار قبل از اینکه حال در بیداری ببینم در خواب دیده ام ، او را میشناسم .
امام حسن عسگری می فرماید : هر بار به او نگاه می کنم ، شکوه و معنویت را در چهره او میبینم. او همانند مادر موسی فرزندش را پنهان از دیدگان فرعونیان به دنیا خواهد آورد و این کودک زنده خواهد ماند تا سرنوشت بشر را تغییر دهد و چنین خواهد شد .
منبع : سخنرانی استاد حسن رحیم پور ازغدی - دانشگاه تهران مهر ۱۳۸۰ ( مهدی عج نیمی شرقی ، نیمی غربی )
نوشته شده در شنبه 85/6/11ساعت 10:51 صبح  توسط آجی یارپیز
نظرات دیگران()